
آروم سرش رو بطرف بالا خم کرد و تصویر درختانی که معمولا در جزایر دیده میشن بصورت معکوس در نظرش ترسیم شد یه نگاه به اطرافش انداخت ولی جز دریا و ساحل چیزی دیده نمیشد .تا چشم کار میکرد آب بود و آب ...
بخودش که اومد یادآور شد که چه بلایی سرش اومده .
بخودش که اومد یادآور شد که چه بلایی سرش اومده .
ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ شنبه 26 آذر 1389
برچسب ها: داستان کوتاه امید به خدا
توسط
علی جعفری
برچسب ها: داستان کوتاه امید به خدا